مهرساممهرسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

♥ مهرسام بهترین پسر دنیا ♥

عکسهای تولد یکسالگی من و حامی جون ...

روز جمعه 91/07/07 که تولد من و حامی بود ... حامی روز 90/06/28 به دنیا اومد و من 90/07/05 به دنیا اومدم یعنی 8 روز از من بزرگتره!!! قرار بود تو یه روز به دنیا بیایم منتها حامی عجله کرد!!! امسال تولد من و پسر دایی عزیز رو تو یه روز خونه مادرجون گرفتند ... نفر سوم آرتینه که یه ماه از من بزرگتره البته اونم یه ماه زودتر به دنیا اومد وگرنه سه قلو میشدیم!!! این زنبورک طلایی منم ! حامی هم محو تماشای بادکنک هاست!!! از بس عکس گرفتن خسته شدم! این پاپوشم اذیتم میکنه ! بذار درش بیارم.... آرتین نرقص ... آخیش در آوردم!!! آرتین داری با بادکنکا حال میکنیا!!!! ای شیطون ... حالا بذار یه جفت پا برم تو صورت حامی .... آرتین شانس آوردی کنار من ...
7 مهر 1391

پارک جنگلی سی سنگان ...

امروز 91/06/17 که با پدرجون و عزیزجون و عمو محسن و زن عمو نازنین رفتیم پارک جنگلی سی سنگان همین طور که می بینید قسمت جنگلی که خیلی به آقا مهرسام خوش گذشت! اینقدر از دیدن بچه ها ذوق زده شد که نگو ... مامان عاطفه سر سره بهتر بود!!! (اما قسمت ساحلی که آقا مهرسام میخواست بره!!! کجا ... نمیدونم؟!!!) بابامهدی ... ولم کن ... اه .... دستم درد گرفت!!! وای ...... فرار ......... دوتاشون دارن میان منو بگیرن!!!!!! ولم کنییییییییید!!!!!! (قربون اون اخمت برم من، بالاخره نفهمیدیم بدون مامانی کجا میخواستی بری !!!) ...
17 شهريور 1391

آقای مهندس داری چی کار میکنی؟!!!

امروز 91/05/29  که آقا مهرسام یه سوژه جدید پیدا کرد ! یه دکمه زیر صندلی !!! آقای مهندس داری چیکار میکنی؟ ای بابا ... مامان عاطفه بازم گیر دادیا ... یه چیز جدید پیدا کردم!!! این که دیگه خرابکاری نیست!!! اصلا حالا که اینطوری شد میرم با این آدمکه کشتی مگیرم! یا مامانی می خوای از سطل آشغال برم بالا!!! ...
29 مرداد 1391

بدون عنوان

پسر کوچولوی بابا، پشت مبل مشغول شیطونی هیچ جای خونه از دست مهرسام کوچولو در امان نیست ...
7 مرداد 1391

اولین ملاقات مهرسام با دریا

امروز 91/4/27 که برا اولین بار با مامان و بابا و مادرجون رفتیم ساحل دریا و ... اولش خیلی ترسیدم! و همش از آب فرار میکردم و محکم به بابامهدی چسبیده بودم ! بعد یه مدت بابامهدی منو گذاشت رو شن و ماسه ها! یعنی همین عکسی که میبنید که قیافم ناله است!!! بابا مهدی بغلم کن ... دیدم این شن ها هم جالبنا!    نگاه کن پسر مامان عاطفه و مادرجون چه حالی میکنن!!! فکر کنم آب بازی از شن بازی بهتره! خوب بابا مهدی کاری نداری؟! یا علی ... ما رفتیم !!! بابامهدی بذار برم دیگه !!! میخوام شنا کنم!!! ...
27 تير 1391

دالی بازی به سبک مهرسام ...

امروز سوم خرداد 91 که من 9 ماهمه ! اینجا خونه باباحاجی و من در جایگاه خودم یعنی پیش پرده آشپزخونه مستقر شدم! و بقیه در پشت دوربین هستن! حالا پرده رو میکشششششششششم ........... و در آخر  ببببببببببببببببب ........... (این ببببببب آخر منظور همون دددددددددددددد که مهرسام میگه  بببببب!!!!!) یادش بخیر اون روزا کوچولو بودم! الان دیگه مرد شدم ! رو مبل باباحاجی میشینم!!! ...
3 خرداد 1391