مهرساممهرسام، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

♥ مهرسام بهترین پسر دنیا ♥

عکسهای اولین روز زندگیم!!!

اینجا هنوز مامان عاطفه رو ندیدم! خوب دلم براش تنگ شده که دارم گریه میکنم یه وقت فکر نکنید گشنمه!!! اون خانومی که روپوش سفید داشت منو تو آغوش گرم مامانی گذاشت (آخیشششششششش کلی خوردم خیالم راحت شد! ) اینم اولین لالا تو تخت خودم ...
5 مهر 1390

اولین نگاره

سلام مهرآیین عزیزم امروز اولین روزیه که وبلاگتو ساختم! پسر گلم خیلی دوستت دارم، من و بابامهدی لحظه شماری میکنیم تا بیای! تازه دیروز فهمیدیم پسری! خیلی خوشحالم که خدا جونم یه پسر کاکل به سر بهم هدیه داده خیلی دوست دارم... الهی زودتر مهرماه بیاد من پسر نازمو ببینم و محکم بغلش کنم! تا امروز 4 ماه و 10 روزه که تو وجود منی و نفست با نفس من یکیه! هنوز منتظرم تا حرکتتو احساس کنم! امتحانام نزدیکه، درسامو نخوندم،الان بابامهدی دانشگاست، تو فاز دعوا کردنه دانشجوهاشه! بفهمه امروزم درس نخوندم منم دعوا میکنه! دوستت دارم پسر نازم ...
31 شهريور 1390

خاله مریم میگه...

سلام به مهر آيين جونم اميدوارم جات حسابي گرم و نرم باشه تا تپل مپل و ماماني بياي بيرون تا بيشتر از اين دل خواهر جونمو آب نكني كه براي تولدت داره لحظه شماري مي كنه . بايد به خاله مريم قول بدي پسر خوبي باشي و مامان عاطفه رو اذيت نكني چون مامان عاطفه مثل خاله مريم تنهاست و كسي رو نداره تا بهش كمك كنه.در ضمن بايد داداشيه خوبي براي باران جونم باشي و هواشو داشته باشي و مثل مامان عاطفه مهربون باشي و قول بدي زود به زود به ما سر بزني و همبازي خوبي براي دخترم باشي ...
30 شهريور 1390

حامی و آرتین به دنیا اومدن!!!

پسر گلم امروز حامی به دنیا اومد! غروب مادر جون زنگ زد و گفت: عاطفه عمه شدی! خیلی خوشحالم... امروز دایی علیرضا هم بابا شد! الان حامی و زن دایی هدیه بیمارستان چالوس هستن الهی عمه فداش بشه آرتین هم سه هفته پیش به دنیا اومد! میبینی مامانی همه تو بغل ماماناشون هستن ولی من هنوز شبها خواب پسر گلم رو میبینم! هر سه تاتون قرار بود مهر به دنیا بیاین ولی مثل اینکه آرتین و حامی عجله داشتن! اشکالی نداره، یه هفته دیگه پسر منم به دنیا میاد... الهی مامان فدای نی نی کوچولوی خودش بشه دوستت دارم مهرآیینم ...
30 شهريور 1390

اینم عکس کتی کوچولو ...

پسرم امروز خونه مادرجون بودیم که کتایون اومد من و بابا مهدی کلی ازش عکس گرفتیم، ولی عسل خانوم هی تکون میخورد و نتونستیم یه عکس خوشگل ازش بگیریم ! ...
27 شهريور 1390

امیرحسین، پسرعمه شیطون من

من یه پسر عمه خیلی شیطون و شلوغ دارم. بابا مهدی همیشه با دیدن اون و شیطونی هاش از اینکه خودش هم داره پسردار میشه یه کمی نگران میشه یه وقتهایی هم دست و پاش میلرزه، بعضی مواقع هم با دستهاش ضرباتی رو به وسط سر خودش وارد می کنه!! من معنی اینها رو نمی دونم چون هنوز خیلی کوچولوام، من فقط بلدم به مامان عاطفه لگد بزنم بعدش هم به صداهایی که از بیرون میاد گوش بدم چون اولش صدای داد مامانیم رو می شنوم و دنبالش هم صدای تشویق بابا مهدی که خیلی بهم روحیه می ده، بابا مهدی خیلی دوست دارم مهرآیین قربون احساسات پسرم برم که به این کوچیکی روحیه هم داره!!!! بابا مهدی ...
19 شهريور 1390